نام : محمدرضا
نام خانوادگی : هدایتی
تولد : ۱۳۵۲/۲/۲۴
محل تولد : زابل – استان سیستان و بلوچستان
سمت:صداپیشه پسرعمه زا
محمدرضا هدایتی بازیگر سینما، تلویزیون و تئاتر و خواننده در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۵۲ در زابل در استان سیستان و بلوچستان است.او به خاطر نقشهای کمدی او در سریالهای تلویزیونی به کارگردانی مهران مدیری شهرت پیدا کرده است. اما پیش از آنکه به شهرت برسد در عرصه تئاتر بسیار فعال بوده است.وی از دوران کودکی به تئاتر روی آورده است. او خرداد ۷۴ به تهران آمد و در انتشارات مرغ آمین مشغول به کار شد.
سال ۱۳۷۷ یک تئاتر هم با اکبر زنجانپور کار کرد به نام گوریل پشمالو اثر یوجین اونیل. تا اینکه سال ۱۳۷۸ اولین همکاری را با مهران مدیری در مجموعه تلویزیونی به نام ببخشید شما؟ را تجربه کرد. از دیگر فعالیت های او می توان به کارگردانی یک فیلم کوتاه با نام برخورد کوتاه اشاره کرد .
او همچنین خوانندگی هم نموده و یک آلبوم به نام برگ و باد از او وارد بازار شده است.
شاید خیلیها هنوز ندانند «پسرعمهزا» با آن صدای خاص و تند تند حرف زدن
بچهگانهاش، دستپخت محمدرضا هدایتیای است که نقش انواع و اقسام پیرمرد را در
سریالهای مهران مدیری بازی کرده؛ از طغرل پاورچین تا جهانگیرشاه دلو در
قهوه تلخ. او این روزها با «کلاهقرمزی هوووو…» گفتنهایش دوباره سر زبانها
افتاده و همین باعث میشود فکر کنیم اگر کسی او را در خیابان ببیند به جای
«سلام»، یک «محمدرضا هوووو»ی کِشدار تحویلش میدهد!
صحبت با هدایتی یک پیشفرض جالب داشت که کمی باعث استرس شده بود و آن اینکه میگویند: «کمدینها اکثرا بداخلاق هستند»!
گفتوگویی که در زیر میخوانید حاصل گپ خودمانی با محمدرضا هدایتی است که
برعکس تصور موجود نسبت به کمدینها، اصلا بداخلاق نیست! او در کل گفتوگو
خیلی راحت صحبت کرد و به پرسشهای باربط و بیربط درباره پسرعمهزا، ایرج
طهماسب، حمید جبلی، مهران مدیری، قهوه تلخ و … پاسخ داد.
آقای هدایتی، صحبت را از اینجا شروع کنیم که اصلا چگونه وارد بازیگری شدید؟
من در مرکز هنرهای نمایشی زاهدان تئاتر کار میکردم. البته از ۱۰ سالگی در
تئاتر بودم اما کار جدیام از سال ۷۰ در مرکز هنرهای نمایشی زاهدان آغاز شد.
آنجا دو اثر را به جشنواره آوردیم و من با آن آثار، بازیگر اول جشنواره
شدم. همین عاملی شد که به تهران فکر کنم. در همان سالها که تئاتر به
جشنواره میآوردیم، یکسری دوست پیدا کردم که به واسطه حمایت آنها توانستم به
بازی جلوی دوربین راه پیدا کنم.
همان سالهای اولی که به تهران آمدم، با دانشجویان تئاتر کار میکردیم و حتی
یک بار هم با آقای زنجانپور و مودبیان کار کردم. بعد از اینها با آقای
مدیری آشنا شدم.
از اینجا به بعدش دیگر با مهران مدیری در سرازیری موفقیت افتادید…
راستش اصلا نمیخواستم با کمدی شروع کنم تا آنجا که به سختی پذیرفتم با کمدی
فعالیت جدیام را آغاز کنم. در همه تئاترهایی که کار کرده بودم، نقش کمدی
نداشتم و فکر نمیکردم که بتوانم در این زمینه موفق شوم ولی شدم و الان هم
راضی هستم. واقعا باید بگویم من خیلی آدم خوششانسی بودم که با مهران مدیری
کار کردم. اگر آغاز فعالیتم با او نبود، انقدر دیده نمیشدم. در واقع با
مهران مدیری دیده شدم که کارگردان بزرگی مانند آقای جعفری جوزانی نقش جدی و
خوبی را در سریالی عظیمی مانند «در چشم باد» به من داد.
هیچ چیز بین پسرعمهزا و پیرمردهایی که در سریالهای مهران مدیری نقش آنها را
به خوبی ایفاء کردهاید، مشترک نیست. دقیقا میخواهم بگویم هیچ ربطی به هم
ندارند. چه شد که از تیم ایرج طهماسب و حمید جبلی سر درآوردید؟
آشنایی با ایرج طهماسب یکی دیگر از شانسهای بزرگ زندگی من است. او و حمید
جبلی الان دیگر جزو بهترین دوستان من هستند.اواخر سال ۸۷ یک روز حبیب رضایی
با من تماس گرفت و گفت که آقای طهماسب خواسته که به دفتر بیایی و برای یک
کار عروسکی تست بدهی، من هم رفتم. آنجا آقای طهماسب گفت تلویزیون از ما
میخواهد پس از سالها دوباره کلاهقرمزی را روی آنتن ببریم و ما هم یک عروسک
به نام «پسرعمهزا» را به جمعمان اضافه کردهایم و میخواهیم صدایش را شما
بگویی، من هم گفتم با کمال میل!
پس از آن، یک ماه هر روز ما و عروسکگردانها با هم تمرین میکردیم و صداهای
مختلف را روی عروسکها میگذاشتیم تا سرانجام، آقای طهماسب گفت این خنگبازی،
خندهها و «ها» گفتن را برای «پسرعمهزا» نگهدار.
دو سه روز اولی که «کلاهقرمزی ۸۸» را ضبط میکردیم، صدایم این که الان هست،
نبود و بیشتر شبیه کلاهقرمزی صحبت میکردم. آن اوایل پسرعمهزا حتی صحبت هم
نمیکرد اما هرچه کردم دیدم نمیتوانم حرف نزنم! و همین شد که یواش یواش
عروسک زبان بسته، زبان باز کرد و به این وضعیتی که امروز میبینید، افتاد!
برای ما که کلاهقرمزی بخشی از کودکی یا نوجوانیمان را تشکیل میدهد، حتی
قرار گرفتن کنار این عروسک هم جذاب و هم هیجان دارد. این هیجان در بین تیم
هم وجود دارد؟
من آدمی هستم که تمام وقتم را یا در دفتر روی آلبومهایم کار میکنم، یا جلوی
دوربین هستم و یا در خانه. در واقع باید بگویم دفتر «صحرا فیلم» (دفتر
تهیهکننده مجموعههای تلویزیونی و سینمایی کلاهقرمزی) تنها دفتری بود که
ترجیح میدادم وقتم را آنجا بگذارنم و از وجود ایرج طهماسب و حمید جبلی لذت
ببرم، آنها دنیای تجربه هستند.
جبلی یک هنرمند عجیب و غریب است! شاید باورتان نشود اما عکاس خیلی خوبی است
که حتی از قبل از انقلاب هم عکاسی میکرده اما یک بار هم نمایشگاه نگذاشته
است. مجسمه میسازد، نقاش خوبی است و خیلی چیزهای دیگر؛ کلا حمید جبلی خیلی
تجربه دارد. یا تنها یک حرف ایرج طهماسب باعث شد من آلبوم موسیقیام را برای
قشر نوجوان کار کنم، او یک روانشناس واقعی است.
میتوانید بگویید طهماسب چه گفت یا اینکه خصوصی است؟!
طهماسب میگفت روی بچهها کار کنید. اگر برای بچهها کار کنید، فرد وقتی هنوز
بچه است، طرفدارت میشود؛ بزرگ شد باز هم طرفدارت است؛ بچهدار شد طرفدارت
است و اتفاقا بچهاش هم طرفدارتوست و همینطور تا آخر عمر طرفدار داری. یعنی
همین کاری که او با کلاهقرمزی و پسرخاله انجام داد.
واقعا فکر میکنید چرا جذابیت کلاهقرمزی در تمام این سالها کم نشده است؟
مغز متفکر مجموعه کلاهقرمزی طهماسب است. او کودک را خوب میشناسد و اگر بهتر
بگویم یک روانشناس کودک است. مثلا ما که بزرگ شدهایم دیگر نمیفهمیم لذت
دیدن یک توپ پلاستیکی یا بادکنک برای بچه چقدر زیاد است. ما دیگر از دیدن
توپ پلاستیکی لذت نمیبریم. اما شما همین توپ را داخل دکور بگذارید که
نتواند آن را بردارد، بچه از حسرت آن توپ که نمیتواند بَرَش دارد دیوانه
میشود. اینها حرفهای طهماسب است.
میخواهم بگویم، این چیزها را ما فراموش کردهایم اما طهماسب خیر. به همین
دلیل کاری که میکند، میگیرد و هم بچهها و هم بزرگترها دوستش دارند. کلا به
نظرم کارهای کودکی که نمیگیرد خلأ روانشناسی کودک دارد وگرنه شما میبینید،
فلان عروسک قیافه بامزه و بانمکی دارد، صدایش هم خوب است، پس چرا نمیگیرد؟
چون بچگیاش کم است.
البته ما هم در کلاهقرمزی عروسکهایی داریم که برای بزرگترها طراحی شدهاند
مانند آقای همساده یا فامیل دور (البته فامیل دور خودش بچهای است که سبیل
دارد!) اما اینها همه کنار کلاهقرمزی جمع میشوند که سوپر استار جمع است و
اتفاقا بخش کودکی کار هم روی او سوار شده است.
به قول شما «کلاهقرمزی» سوپراستار جمع است و حمید جبلی صداپیشگیاش را دارد و
بداهههای خلاقانه میگوید. از سوی دیگر میگویید مغز متفکر جمع، ایرج طهماسب
است. واقعا کدامیک بیشتر باعث شدند که کلاهقرمزی به اینجا برسد؟
جبلی خیلی در کار دخیل است و نظر میدهد. واقعا این دو نفر با هم هستند، اما
بگذارید یک مثال بزنم. فیلمهای که حمید جبلی ساخته را مرور کنید: «خواب
سفید»، «پسرمریم». فیلمهای جبلی تقریبا فیلمهای روشنفکری است و مخاطب
خاصتری دارد. در واقع دغدغهاش آن تیپ فیلمسازی است اما طهماسب خیر. طهماسب
فیلمهایش عامیانهتر و سرگرمیسازتر است.
به همین دلیل در کلاهقرمزی من نقش طهماسب را در طراحی شخصیتها بیشتر دیدم.
یعنی مثلا میگوید این بار آدمی را بیاوریم که هرچه بلا به سرش میآید بخندد،
ایدهاش شد «آقای همساده» و گرفت.
آقای هدایتی! یکی از ویژگی شخصیتهایی که شما تاکنون بازی کردهاید، تکه
کلامهایی بوده که اتفاقا در بین مردم خیلی رواج پیدا کرد. «هااا» گفتنها
کشدار پسرعمهزا هم خیلی گرفته است. ایده این تکهکلامها با خودتان است یا
کارگردان؟
ما در کلاهقرمزی، همه با هم مینشینیم و موضوع و داستانی را انتخاب میکنیم و
سپس صداپیشهها درباره آن موضوع شروع به حرفزدن میکنند. اگر حاصل کار خوب
شد آن را پرورش میدهیم اما اگر نه میگذاریمش کنار. اما در کل دیالوگ کتبی
نداریم و همه حرفهایی که رد و بدل میشود بداهه است؛ یعنی هرچه ذهن
چرندگوتری داشته باشی موفقتر هستی. به همین دلیل، عروسکهایی مانند «فامیل
دور» یا «آقای همساده» گل میکنند.
«هااا» گفتنها از کجا آمد؟
همان زمان که تمرین میکردیم، برای پسرعمهزا تکه کلامها را گفتم اما رد شدم و
فراموش کرده بودم اما طهماسب یادش ماند و گفت این خوب است، نگهشدار.
طهماسب میگفت خوب میشود اگر کسی پسرعمهزا را صدا زد بهجای جواب بگوید «ها»!
یا وقتی خودش را به نفهمی میزند هم بگوید «ها، ها، ها». در واقع همه
تکهکلامها همکاری مشترک است، همه با هم نظر دادهایم تا شخصیت شکل بگیرد.
یعنی همه با هم کمک میکنیم تا چارچوب شخصیت مشخص شود و پس از آن دیگر تو
میشوی نگهبانش که میتوانی در آن قالب، بداهه بگویی.
در کارهای مهران مدیری هم همینطور است؟
خیر. در کارهای مهران مدیری، تکهکلامها ناگهانی و به صورت بداهه شکل
میگیرند. خوبی کارهای مدیری این است که میتوانی حاصل کارت را همان شب از
تلویزیون ببینی. یعنی میبینی که این بداهه خوب بود یا نه. اگر خوب بود نگهش
میداری و اگر نبود میاندازی دور.
اما بگذارید یک راز کمدی را برایتان بگویم: «تکرار، تکرار، تکرار». مثلا
شما اگر در فواصل مختلف یک کلمه را تکرار کنی در نهایت باعث میشود مردم از
خنده رودهبُر شوند! امتحانش کنید، میگیرد! تکرار زیاد یک کلمه، آن را به
هویت کاراکتر متصل میکند. من در اکثر کارهایم تکه کلام داشتم به جز «قهوه
تلخ» که عمدا نخواستم تکه کلام داشته باشم.
صداپیشگی و کار کردن با عروسکگردان برایتان سختتر بود یا بازی جلوی دوربین؟
کار عروسکی سختتر است. چون وقتی شما جلوی دوربین هستی تمام اجزای بدنت را
در اختیار میگیری؛ از میمیک صورت و نگاه کردن گرفته تا حرکت فیزیکی اندام،
اما در کارهای عروسکی اصلا این طور نیست. شما فقط صدا را میگویی و فرد
دیگری عروسکگردانی میکند و گاها بین تو و عروسکگردان چند متری فاصله وجود
دارد. حتی شاید گاهی اصلا مجبور شوی عروسکت را از مونیتور پشت صحنه نگاه
کنی. اینها کار را سخت میکند.
هماهنگی صداپیشه و عروسکگردان هم باید سخت باشد.
بله. بگذارید با یک مثال توضیح بدهم. ممکن است عروسکگردان هنگام ضبط برنامه
حرکتی انجام دهد که در ذهن من نباشد. طبیعتا نمیشود بگویم حالا صبر کنید
که من فکر کنم و ببینم متناسب با این حرکت چه باید بگویم! صداپیشه باید
همان جا و فیالبداهه دیالوگی مناسب را بگوید. این مساله برای عروسکگردان هم
وجود دارد. در کارهای بداهه ممکن است من چیزی بگویم که اصلا در ذهن
عروسکگردان نباشد، حالا او باید درجا حرکتی را متناسب با دیالوگ من طراحی
کند، طوری که بیننده فکر کند عروسکگردان و صداپیشه یکنفر هستند، این خیلی
سخت است.
حالا انصافا بخش صداپیشگیاش سختتر است یا عروسکگردانی؟
عروسکگردانی بسیار بسیار سخت است. اگر بخواهم راستش را بگویم واقعا کارشان
سختتر از صداپیشههاست. صداپیشهها روبروی میکروفن مینشینند و یک لیوان آب هم
جلوش است اما عروسکگردان زجری میکشد بنده خدا! هرچه عروسک پرحرفتر باشد،
بیشتر زجر میکشد.
عروسکگردان پسرعمهزا که بود؟
عروسکگردان پسرعمهزا امیر سلطاناحمدی و عروسکگردان کلاهقرمزی خانم دنیا فنیزاده بودند.
این هماهنگی فوقالعاده بین عروسکگردان و صداپیشه چگونه به دست میآید؟
با تمرین. آقای طهماسب همیشه ۱۰ ـ ۱۵ روز قبل از آغاز کار، برای بچهها
تمرین میگذارد تا شخصیتهایی که کار میکردیم یادمان بیاید و ارتباط بین
صداپیشه و عروسکگردان دوباره شکل بگیرد.
باز هم مثالی در این مورد میزنم. به نظر من خانم دنیا فنیزاده بهترین
عروسکگردان در ایران است. حمید جبلی نفس میکشد، او به عروسک عکسالعمل
میدهد، انقدر سریع. این یعنی چه؟ فنیزاده دیگر با عروسکش یکی شده است و
جانش جان عروسکی است که پشت آن قرار گرفته.
کمی هم درباره «کلاهقرمزی و بچهننه» بگویید. استقبال مردم چطور بوده؟ کسی متوجه میشود شما، صداپیشه پسرعمهزا هستید؟
جالب است بگویم که خیلی از مردم و حتی خیلی از همکارانم هنوز نمیدانند که
صدای پسرعمهزا برای من است! برای من جالب است که همکارانم هم نمیدانند و
وقتی متوجه این موضوع میشوند کاملا تعجب میکنند.
درباره سوالتان پیرامون استقبال مخاطب هم، من بیشتر از طریق سایت
اینترنتیام، نظر مخاطبان را متوجه میشوم. در کل درباره همه مجموعههای
کلاهقرمزی تاکنون هیچ نظر آزاردهندهای نشنیدهام. هرچه به گوشم رسیده مثبت و
سرشار از انرژی بوده است.
یکی از نقدهایی که مطرح میشود، فارغ از درست یا غلط بودنش، درباره پایین آمدن کیفیت
دیالوگها، همبندی پلانهای مختلف، موضوعات مطرح شده و … در فیلم سینمایی
«کلاهقرمزی و بچهننه» در مقایسه با نسخه مجموعه تلویزیونیاش است. چیزی در
اینباره شنیدهاید؟
این اتفاقی که در مقابل مجموعه تلویزیونی میگویید افتاده، طبیعی است. چون
در نسخه تلویزیونی شما چندین قسمت میبینید و با آن جلو میآیید.
مثلا در عید امسال شما ۱۳ قسمت کلاهقرمزی دیدید، اما در نسخه سینمایی فقط
۹۰ دقیقه وقت داریم و بعد پرده را میکشند و تمام. پس زمان زیادی برای
چرندگویی و بداههپردازی نیست. در نسخه سینمایی ما اصلا بداههپردازی نداشتیم
و کاملا براساس فیلمنامه جلو میرفتیم چون باید براساس یک زمان مشخص کار
میکردیم و فیلم را جلو میبردیم. حالا در قالب فیلمنامه من و حمید جبلی کمی
دیالوگها را پس و پیش میکردیم، اما زیادتر و کمتر نه. بنابراین من اسم این
اتفاقی که گفتید را افت کیفیت نمیگذارم، بلکه به نظرم این خصوصیت مدیوم سینماست.
البته فکر میکنم شرایط کار در محیط استودیو خیلی راحتتر باشد تا در محیط باز، آن هم در زمستان شمال تهران.
بله دقیقا. «کلاهقرمزی و بچهننه» از این حیث خیلی فیلم سختی بود. کار
عروسکی به خودی خود سخت است، حالا تصور کنید که لوکیشنهایتان هم سخت باشد و
شما بخواهید در دل زمستان آن هم در هوای آزاد کار کنید. هرچه لباس میپوشیدیم باز هم کم بود.
واقعا تصور کار کردن در آن سرما در شهرک دفاع مقدس یا در خانه خرابه روی
تپهای که انتهای بلور ارتش بود، خیلی سخت است. شاید باورتان نشود اما از
پایین تپه تا بالای آن که لوکیشن خانه خرابه فیلم بود، حدود چهار درجه
اختلاف دما داشتیم، اصلا یک وضعیتی! حالا من وقت داشتم کنار آتش بایستم اما
شرایط عروسکگردان ها خیلی بد بود. بنده خداها مجبور بودند روی زمین به آن
سردی و یخ زدگی دراز بکشند و کار کنند.
اما نتیجه کار خوب شده است…
باید خوب میشد. چون کار کلاهقرمزی است، ۱۷ ـ ۱۸ سال سابقه و طرفدار فراوان
دارد، اینها همه یک طرف. از طرف دیگر آقای طهماسب سلیقه خاصی دارد و به
راحتی از کنار سکانسها و پلانها نمیگذرد. آنچه میگیریم باید راضیاش کند، پس
نتیجه باید خوب میشد.
خب! کمی هم برویم سراغ مهران مدیری و «قهوه تلخ». تیپ پیرمردهای سریالهای
مدیری را بیشتر دوست داشتید یا پسرعمهزا و شیطنتهای بچهگانهاش را؟
(چند ثانیهای فکر میکند) واقعا نمیتوانم انتخاب کنم چون هر کدامشان لذتهای عجیبی به من دادهاند، هرکدام یکجور.
پسرعمهزا من را درمان کرد و به دوران کودکی برد. او باعث شد من دوران
کودکیام را کنکاش کنم که ببینم چه چیزهایی را دوست داشتم، چیزهایی که بعد
از این همه سال فراموششان کرده بودم. من با پسرعمهزا دوباره بچه شدم. به
همین دلیل است که میگویم نمیتوانم انتخاب کنم. هر کدام از شخصیتهایی که
بازی میکنم را مردم بیشتر دوست داشتهباشند، برای بالاتر میرود.
حالا مردم کدام شخصیتتان را بیشتر دوست دارند؟
هر شخصیت طرفداران خودش را دارد.ببینید! بحث این است که کلاهقرمزی از قبل
بوده و من از شهرت و جاافتادگی تیم طهماسب ـ جبلی استفاده میکنم (یا شاید
اسمش را بگذارند سوء استفاده!) اما شخصیتهای مدیری از قبل ساخته نشدهاند.
اما خود مهران مدیری در طنز یک برند است.
بله. کاملا درست است اما کاراکترها در کارهایش تکرار نشدهاند. ولی
کاراکترهای کلاهقرمزی سالهاست است که اجرا میشوند، یعنی در ذهن مردم جا
افتادهتر هستند.
وضعیت بخش پایانی «قهوه تلخ» به کجا رسید؟ تمامش نمیکنید؟
ما یک بخش دیگر داریم که آقای مدیری باید بیاید تا بگیریم و پرونده قهوه
تلخ بسته شود. ایشان الان سرصحنه فیلمبرداری «قلب یخی» است و باید صبر کنیم
که کمی سرش خلوت شود.
البته الان سری ۳۴ «قهوه تلخ» وارد بازار شده است. سه مجموعه دیگر داریم تا
سریال به پایان برسد. الان دو سری از سه سری باقیمانده آماده توزیع در
بازار است. تا آن زمان هم احتمالا کمی سر مهران مدیری خلوتتر میشود و
پرونده «قهوه تلخ» را میبندد.
وقفههایی که در توزیع «قهوه تلخ» بود، باعث شده که برخی بگویند شاید چند قسمت پایانی ساخته نشود.
انصافا «قهوه تلخ» مشکلات زیادی داشت که یکی از آنها مشکل پروانه کار بود.
وزارت ارشاد پروانه کلی «قهوه تلخ» را لغو کرد و از آن به بعد ما باید قسمت
به قسمت پروانه کار بگیریم.
سرجریان ورود شخصیتها به زمان حال؟
من خیلی جریانش را نفهمیدم چون روال ما همان روال قبل بود. گویا سیاستها
تغییر کرد و گفتند باید برای هر قسمت پروانه جداگانه بگیرید. به این ترتیب،
آنها هر قسمت را نگاه میکردند و اگر اصلاحیه لازم داشت میگفتند. سپس
پروانه و مجوز تکثیر میدادند. این خودش زمان زیادی میبرد چون اگر یک روز
پروانه کارتان دیرتر صادر شود کارخانه، تکثیر کار شما را یک هفته عقب
میاندازد. همه بدقولیهایمان به این دلیل بود.
کلا «قهوه تلخ» پر از شایعه بود. حتی شایعات هنگام توقف پروژه تا جایی پیش
رفت که برخی میگفتند مهران مدیری دلزده و افسرده شده است. این شایعات به
گوش شما هم میرسید؟ اصلا شایعه بود یا واقعیت؟
بگذارید برایتان سادهاش کنم. دلیل همه این «شایعات» این بود که وزارت ارشاد
مجوز انتشار «قهوه تلخ» را کلا لغو کرده بود. یعنی دیگر اصلا قهوه تلخی
نباشد! هیچ کس هم نفهمید چرا. بعد از آن ماهها دوندگی شد تا کار ادامه پیدا
کند. بالاخره مردم قسمتهای مختلف را خریداری و برای دیدنش وقت و هزینه
گذاشته بودند. خیلی تلاش شد که به احترام مردم کار دوباره از سر گرفته شود
تا اینکه بالاخره گفتند مجوز میدهیم اما قسمت به قسمت. این پروسه ۶ ماه طول
کشید و پروژه در این مدت کاملا تعطیل بود.
در این شرایط تصور کنید پروژه به آن بزرگی هیچ بازگشت سرمایهای نداشت تا بتواند ادامه پیدا کند.
مشکل ارشاد با احتمال انطباق برخی دیالوگها با شرایط روز جامعه بود؟
شاید بله. نمیدانم شاید هم نه. شاید برخی فکر کردند در این کار خیلی پول
درآمده است در صورتی که اینطور نبود. تبلیغات وسیع «قهوه تلخ» و … هزینههای
زیادی داشت.
گفته میشد که مهران مدیری برای هر قسمت از «قهوه تلخ» چهار، پنج میلیارد تومان درآمد دارد!
(میخندد) کاش در بیاورد. کاش این رقمها باشد که در آینده بتواند کاری که
باب میلش است را بسازد. اما واقعا باید به همه دوستان بگویم نه بابا رقمی
که مردم میگویند خیلی رقم عجیب و غریبی است، اصلا از این خبرها نیست و چنین
پولهایی رد و بدل نمیشود.
بالاخره خیلیها حساب و کتاب میکنند که پشت جلد قیمت زدهاید ۲۵۰۰ تومان و
نتیجه میگیرند که نصف هر مجموعه سود است! کلا باید در این دو سال، کل تیم
میلیاردر شده باشند!
نمیدانم چطور این سوء تفاهمها کنار میرود. باور کنید خیلی از بازیگرها
مستاجر هستند. واقعا این سوء تفاهمها ما را از مردم دور میکند. من همینجا
اعلام میکنم که به خدا من هنوز هم مستاجرم و اصلا چنین پولهایی که گاهی
گفته میشود، در سینما و تلویزیون رد و بدل نمیشود.
بگذارید این را هم بگویم. «قهوه تلخ» یک پروژه کار آفرین بوده و چهار هزار
نفر از کنار این پروژه شغل دارند. از ۱۵۰ نفری که در لوکیشن هستند بگیرید
تا کسی که در کارخانه سیدی را در وَلت میگذارد یا آنکه پاکتها را بستهبندی
میکند و … یکبار آقای گلیان (یکی از تهیهکنندگان «قهوه تلخ») لیستی آورد که
بر اساس آن حقوقها و دستمزدهایی که باید برای پروژه بدهد را حساب میکرد.
در آن لیست حدودا چهار هزار نفر اسم بود.
جدای از اینها، فقط اجاره ساختمان محل لوکیشن ما ماهیانه ۲۰ یا ۲۵ میلیون
تومان است. تهیهکنندگان و سرمایهگذاران پروژه تازه از ۵-۶ سری قبل به
سوددهی رسیدهاند. یعنی یکسال و اندی فقط و فقط هزینه کردند.
به عنوان پرسش آخر، برای کار کردن با مهران مدیری راحتتر هستید یا با ایرج طهماسب؟ میگویند هر دو کمی بداخلاق هستند!
(میخندد). نه بابا! اصلا بداخلاق نیستند! من با هر دو راحت هستم چون اجازه میدهند هر کاری که دوست دارم، جلوی دوربین بکنم.
هم مهران مدیری و هم ایرج طهماسب در ژانر خودشان جزو بزرگان و افراد متبحر
سینما و تلویزیون کشور محسوب میشوند. بنابراین کار کردن با هر دو لذت بخش
است.
میگویند آنکه میخندد یک درد دارد و آنکه میخنداند هزار و یک درد. کمدین
دردها را میبیند و آنها را برای دیگران تبدیل به کاریکاتور و خنده میکند.
پس میتواند فردی عمیقتر و جدیتری باشد.
من دیگه حرفی ندارم
کلاه قرمزی حریف می طلبد.
دلیل محبوبیت کلاه قرمزی
جیگر در
ملاقات کتی با کلاه قرمزی
بچگی همساده
کلاه قرمزی سینما را نجات داد
خوب بود؟
بازم اومدم با دیالوگ های فامیل دور البته گفته باشما بعضی هاش برای کلاه قرمزی نیست و کاملا ساختگیه.
لی لی حوضک فامیل دور
ری ری رری ری، حوضک؛ گنجشکه اومد آب بخوره، خورد تو در
اون گفت درُ وا کنیم. اون گفت ببندیم. این گفت نیمه باز بذاریم. اون گفت که با این در اگر دربند در مانند در مانند…
.........................................................................................................................................................
فامیل ترسو
فامیل دور وقتی دیوی رو دید فکر میکرد چون تو حموم آب بسیار مصرف میکنه دیوی اومده بخورتش:
گفت: چشم چشم آقای مجری من دیگه آب نمیخورم، اصراً دیگه آب مصرف نمیکنم، تمام فرکههای آبو میبندم، اصرا خشک خشک میرم حموم. آقای مجری بذار منو نخوره … منو نخور منو نخور…
.........................................................................................................................................................
آقای مجری: شمام که عروسی نرفتین؟
فامیل: نه آقای مجری. من بچه رو برده بودم پارک. اتفاقا آقای مجری این خیابون همینجوری ماشین گُر زده، دید دید دیدید دید میرفت
بچه فامیل: دیدید داد. دیدید داد
...................................................................................................................................................
بچه: پدررر…گشنمه!
فامیل: عزیزم پول ندارم واست شیر خشک بخرم،ما شامگاهیم میفهمی؟ شامگاه!!
مجری: ما شامگاهیم؟ تو اصلاٌ میدونی شامگاه به چی میگن؟
فامیل: بله،به ما بدبخت بیچاره ها میگن که فقط گاهی شام میخوریم!
مجری: فامیل تو ادبیات تو مدرسه چند میشدی؟
فامیل: آقای مجری یه چیزایی هست که آدم نمیتونه جلو بچه بگه،پررو میشه!
مجری:اصلاٌ کی گفته ما بدبختیم؟
فامیل: ما بدبخت نیستیم!؟ ما که پنج شیش خط پایین تر از خط فقریم! تازه اگه یارانه مونو قطع کنن کلاٌ میریم صفحه بعد!
.......................................................................................................................................................
فامیل: آقای مجری بفرمایین…این کادو رو واس شما گرفتیم…
مجری: ای بابا دستتون درد نکنه،راضی به زحمت نبودم
فامیل: اتفاقاٌ ما خودمون هم راضی نبودیم،یه جورایی در برابر عمل انجام شده قرار گرفتیم!
مجری: این چیه؟
فامیل: تسمه ماشین لباسشویی!
مجری: دستتون درد نکنه…ولی این به چه دردی میخوره؟
فامیل: گفتیم اگه دلت واس ماشین لباسشویی تنگ شد اینو ببینی خوشحال شی
مجری:ماشین لباسشویی چیزیش شده؟
فامیل: نه بابا…فقط یه کوچولو ترکیده!
مجری: دارین شوخی میکنین؟
فامیل: آقای مجری وقتی شما دمپایی پاته مگه مغز خر خوردیم یه همچین شوخی خطرناکی بکنیم؟
جیگر: جیگرم! جیگرم! جیگرم!
فامیل:
همین الاغی که اینجا وایساده میگه “جیگرم” زد ماشین لباسشویی رو ترکوند!
گذاشتیمش تو ماشین لباسشویی که تمیز شه،انقد اون تو جفتک زد ماشین لباسشویی
منفجر شد!
مجری: این فکر کدومتون بود که جیگر رو اینجوری بشورین!؟
فامیل: آقای مجری حالا وقت بسیاره واس تعریف کردن از خلاقیت من…اول باید یه فکری به حال ماشین لباسشویی کرد
مجری: چجوری انقدر اعتماد به نفس داری!؟
فامیل: این احتمالاٌ بخاطر تغذیه ی مناسبمه!
......................................................................................................................................................
کلاه قرمزی: بیاین اسم فامیل بازی کنیم
فامیل دور: چی؟! اسم فامیر بازیه مگه ؟!
کلاه قرمزی: پس چیه ؟
فامیل: یه کار اداری! اسم: فامیر؛ فامیر: دور. بازیه؟! بازیایی میکنیدا
......................................................................................................................................................
مجری: فامیل دور چرا ببعی رو گذاشتی رو سرت!؟
فامیل: آقای مجری امروز یه دکتره تو ماهواره میگفت اگه
پشکل گوسفند بمالین رو سرتون موهاتون دوباره درمیاد
ببعی: دَدی انقد حرف نزن تمرکزم بهم میریزه!
فامیل:
سیرداغ ببینم! ۲ساعته داری تلاش میکنی هنوز موفق نشدی! من از بچگی آرزوم
بوده مو داشته باشم،تو آخرش گند میزنی به آرمانهای من!
ببعی: دستشوییم نمیاد…
فامیل:
به آبشار فکر کن…نه نه اون مال یه چیز دیگه س…به وضعیت اقتصادیمون فکر کن!
ولی فقط به وضع ده یازده سال پیش فکر کنی ها،میترسم اگه به جلوتر فکر کنی
کل هیکلم مو دربیاره!
مجری: آخه آدم واس خوشگلی هر کاری میکنه؟ واقعاٌ عقل هم چیز به درد بخوریه!
فامیل: نه آقای مجری……تو این دوره زمونه ای که مردم عقلشون به چشمشونه پشکل بیشتر به درد آدم میخوره!
......................................................................................................................................................
آقای مجری: اصلا میدونی دوربین چیه؟
فامیل دور: آقای مجری هه ه ه ه ه چه حرفایی میزنید !
نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دسته مردم . . .
یکی از اجداد ما که توی شهر دور زندگی میکرد از دور رفت خارج بسیار هم دور شد برای این که دور رو بببینه این دستگاه رو ساخت . . .
......................................................................................................................................................
فامیل: مرغ مینا که تخم میذاره تو خونشونه! چه حرفایی میزنین!
مجری: اون که تخم میذاره که مرغ معمولیه!
فامیل: مرغ مینا اسمش که مرغ مینا نیس ، مارِ مینائه!
مجری: مااااار چیه؟ مار چه ربطی …
فامیل: مار کاری ندارم آقای مجری! می گم مارِ؛ یَنی مارِ منه ، مارِ توئه!
مجری: آها مال منه، مال توئه!
فامیل: بَرَ! مارِ مینا داریم، مارِ چه میدونم، حَسن، یکی دیگه، هر کی!
مَثَرن مرغ مسعود! مثرن اگه پسرعمه مرغ داشت میشد مرغ پسرعمه!
......................................................................................................................................................
قای مجری: سفره هفت سین هفتا چیز میگذازیم که با سین آغاز میشن.. سمبل ما کو؟
فامیل دور: سمبل سفید.. ببین گراشو فرفرفر چقد گر(گل) داده؟ یه کپه گر
ببعی: سمبلم
آقای مجری این ببعیه .. چی شده؟
چی شده.. سیر داغ … چی شده… سیر دغ..(ریتم دار)
جیگر: سمبلو خورده..
فامیل دور: عجب خریه ها..
جیگرم جیگرم جیگرم
اگه تو جیگری اینم سمبله..
درواقع آب بسیار داده بودیم پروار شده بود جاش تنگ شده بود گذاشتیم در میان سفره..
آقای مجری: ببعی چرا خوردیش؟
ببعی: آقای مجری هوس کردم!
پسر عمه زا: اونجایی که ما زندگی می کنیم حیوونم میزاریم وسط سفره..
آقای مجری: شما میزارید ما نمیزاریم
پسر عمه زا: شما هم میزارید… پس اون ماهی چیه وسط سفره؟ ماهی حیوان نیست؟
آقای مجری: من یه وسیله ای دارم وقتی به بچه ها نشون میدم خودشون روشن میشن… اسمش دمپاییه
فامیل دور: آقای مجری این همه وسیله روشنایی داریم با اون چرا؟ یعنی دمپایی رو میزنی به برق…
.....................................................................................................................................................
خوب بود؟
اینو خودمم ندیدم یک بار که داشتیم با خواهر کوچکم می دیدیم اون پیدا کرد.ماشاالله تو زمینه ی رو کردن دست عروسک گردان توی برنامه های عروسکی به من رفته
فکر نکنم دیگه چیزی گیر بیارم ولی بهتر چیزی گیر نیاد که من وسوسه نشم بزارمشان.البته برای سال 92 از همه ی سال ها بیشتر پیدا کردم ولی برای 93 فقط یک دونه بالایی هست.
سمت:عروسک گردان کلاه قرمزی و در سال 94 پسرخاله هم بوده
دنیا فنیزاده عروسک گردان ایرانی و دختر پرویز فنی زاده بازیگر ایرانی است.
دنیا فنیزاده از کودکی به خاطر شغل پدرش معمولاً در جشنوارههای مختلف کودک و نوجوانی که در ایران برگزار میشد حضور داشت و آثار داخلی و خارجی شرکتکننده در این جشنوارهها را میدید. همین مسأله سبب شد تا از کودکی با تولیدات و نوع آثار عروسکی که برای کودک و نوجوان ساخته میشود آشنا شود.پس از آن، کمکم که از برنامههای کاتون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بیشتر استفاده کرد، تکرار دیدن این آثار موجب علاقهٔ او به حضور در این رشته شد.و در نهایت با انتخاب رشتهٔ عروسک گردانی برای همیشه در دنیای کودکان و نوجوانان باقی ماند.او هدف و دغدغهٔ مهم زندگیاش را شادکردن کودکان و نوجوانان میداند.
فنیزاده نخستین بار در سال ۱۳۶۴ در برنامهٔ عروسکی تلویزیونی چتر با آواز باران عروسکگردانی را تجربه کرد. این برنامه برای شبکه اول سیما در قسمتهای ۲۵ دقیقهای طراحی شده بود که در آن ۲ عروسک جوجه وجود داشت که فنیزاده عروسکگردانی و آوازخوانی یکی از آنها را بر عهده داشت. وی پس از آن در کاری با نام زاغچه کنجکاو به کارگردانی رضا فیاضی حضور داشت. او با حضور در این برنامهها کمکم جای خود را به عنوان عروسک گردان در تلویزیون تثبیت کرد.
فنیزاده که قبل از کلاه قرمزی با ایرج طهاسب و حمید جبلی چند کار عروسکی انجام داده و با کار یکدیگر به خوبی آشنا بودی اما با برنامهٔ صندوق پست و ورود کلاه قرمزی به آن بود که به شهرت رسید.کلاه قرمزی که اصلاً قرار نبود در این برنامه ماندگار شود اما ماندگار شد و بدل به مشهورترین کار وی گشت.
فنیزاده ۲۸ سال است که در زمینه عروسکگردانی فعالیت دارد. «کلاه قرمزی» مشهورترین عروسکی است که فنیزاده عروسکگردان آن بوده است. عروسکگردانی در آثاری چون «گربه آوازه خوان» و مجموعهکارهای کلاهقرمزی به کارگردانی ایرج طهماسب از جمله آثار اوست.
از نظر فنیزاده شکل ظاهری عروسک چندان مهم نیست. او ساختار بیرونی عروسک چندان مهم نمیداند و برایش بیش از هر چیز سازندهٔ عروسک مهم است زیرا معتقد است تا زمانی که یک عروسک به خوبی ساخته نشود، عروسکگردان نمیتواند بهخوبی با آن عروسک ارتباط برقرار کرده و آن را حرکت دهد. فنیزاده بیش از این که به دنبال عروسکهای زیبا باشد به دنبال عروسکیست که بتواند با آن خوب کار کند. در مرحلهٔ بعدی اهمیت، گروه تولید برای وی اهمیت دارد و این که برای ساخت برنامه چهقدر فکر و اندیشه برای گروه مهم است و چهقدر برای برنامهٔ عروسکی کار میکنند.
ایرج طهماسب کارگردان و مجری برنامه کلاه قرمزی در صفحه اینستاگرامش با انتشار عکسی از خود در کنار حمید جبلی از شروع مجدد تولید این برنامه در تابستان امسال خبر داد.
در کنار آن میتوان به پنگول با صدای هومن حاجیعبدالهی اشاره کرد که در ابتدا بسیار محبوب جلوه کرد، اما به مرور و با به تکرار افتادنش از تعداد مخاطبانش کاسته شد.
در دو سه سال اخیر طهماسب و جبلی بار دیگر با «کلاه قرمزی و دوستان» بازگشت موفقیتآمیزی داشته و بیاغراق پرمخاطبترین برنامه تلویزیونی را شکل دادهاند. این دو برای جلوگیری از به تکرار نیفتادن برنامه، هر سال شخصیتهای تازهای را به کار اضافه کرده و به مرور کلاه قرمزی و پسرخاله را به نقشهای فرعی آن بدل کردهاند.
طهماسب هم بهعنوان تنها شخصیت غیرعروسکی کار نقش مهمی در هدایت شخصیتها و رساندن کار به نقطه اوج دارد و همچون یک فوروارد فوتبال پاس گلهای درخشان حمید جبلی را گل میکند.مجموعه کلاه قرمزی یکی از آثار قابل قبول عروسکمحور تلویزیون است که میتواند با یک برنامهریزی مناسب و توجه مدیران شبکهها، بیش از اینها با مخاطب ارتباط برقرار کند.
منبع:جام جم
نوشته برای جام جم عکساشو خودم پیدا کردم.